باهمین دیوانگی تاروز محشرمیروم:
دوستان اینروزها درسوی سفرمیروم
چندروزی را من ازپیش شما درمیروم
ای عزیزان بخشش! ومعذوردارید بنده را
ازحضوربعضی تان اگر بی خبر میروم
زانکه باشد مقصد منزل به سمت کورگه ام
لیک باخوشحالی آخر سوی بندر میروم
گرچه آهسته روم ازکابلم تا کورگه
ولی زانجا تابه بندر مثل صرصر میروم
باخبر باشید نگهداریدزمن این رازرا !
چونکه پُت ازخانه وفامیل و همسر میروم
نیستم تنها درین ره ، دل کند همراهییم
ازپی دل میروم ،چون سوی دلبر میروم
کوله بار عشق، را سنگین بدوش خود کشم
خسته گی ناید مرا چون دست پّر ترمیروم
تاکه شاید درحضور ساقی خوش صورتم
شُرب دیدار رخش باشد میسر میروم
دشمنان هم گوید گراینجا رسی میکشمت
درحضورش خود به استقبال خنجر میروم
یارگفت ترسم"شفق" چون یوسفت زندان کند
گفتم زلیخایم توئی زندان باسرمیروم
بعضی ها گوید به من این کار تو دیوانه گیست
باهمین دیوانه گی تاروز محشر میروم .
تاریخ: ۲۸-۱-۱۳۹۱
توسط :حسین شفق ساعت: ۱۰:۰۰